در گذشتِ هوشنگ ابتهاج متخلص به "سایه"
در گذشتِ امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به "سایه "
شاعر نامدار معاصر ایران ؛ هوشنگ ابتهاج که چندی پیش در بیمارستان بستری بود، بامداد چهارشنبه درگذشت. این خبر تاسف برانگیز را دخترش (یلدا ابتهاج) در صفحه اینستاگرام خود اعلام نمود.
یلدا ابتهاج در بامداد نوزدهم مرداد با انتشار عکسی از سایه نوشت :
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید ، درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید.
سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
امیر هوشنگ ابتهاج
ششم اسفند ۱۳۰۶ در شهر رشت متولد شد.متخلص به سایه؛شاعر و پژوهشگر بود. ابتهاج از همان جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و با موسیقی آشنا شد. او سرودن غزل را پیش گرفت و مدتی را بهعنوان سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران مشغول به کار شد. ابتهاج در آن زمان به فعالیت خود در رادیو ادامه داد و برنامهی گلچین هفته که مربوط به موسیقی بود، را بنا نهاد. او سال 1346 بر سر مزار حافظ مراسم شعرخوانی اجرا کرد که با استقبال مردم روبهرو شد که وصف این مراسم در بخشی از سفرنامه معروف «از پاریز تا پاریس» اثر «دکتر باستانی پاریزی» آمده است. امیر هوشنگ ابتهاج همواره دانشآموزی خودآموخته بوده و سراسر زندگیاش را وقف خواندن و سرودن کرده است. او در حال حاضر به همراه خانوادهاش در شهر کلن آلمان زندگی میکند و گاهی به ایران سفر میکند.
شرق : با برخی از آدمها هیچکس زندگی نمیکند، با برخی دیگر، یک خانواده یا تعدادی محدود زندگی میکنند، اما با برخی از آدمها یک جامعه و نسلهای مختلف زیست میکنند.
امیر هوشنگ ابتهاج بانام سایه نیز شناختهشده است. «ه. ا. سایه» تخلص این شاعر است و آثارش با این نام منتشر میشود. خود این شاعر پرآوازه براین باور است حروف کلمات سایه حروف نرم و بدون ادعایی هستند و در آن نوعی افسوس وجود دارد. در معنای این کلمه نوعی افتادگی خودنمایی میکند که حتی میتواند در برابر خشونت و وقاحت ایستادگی کند.
بانگ نی، تاسیان، آینه در آینه، پیر پیرنیان اندیش، یادگار خون سرو ، راهی و آهی و تصنیف سپیده از آثار این شاعر برجسته ایرانی است.
مهدی یزدانی خرم در صفحه اینستاگرام خود نوشت : رفتن «سایه» را بلد نبودیم و حالا گیج مانده ایم!
سایه استوار ماند بر ساحتِ خویش. اگر اندکی میشناختیاش میدیدی چه ممارستی دارد بر بودناش. نودوپنج سال زندهگی در این جهان ما را به او عادت داد، رفتنِ او را نمیدانستیم. بلد نبودیماش و حالا گیج ماندهایم. خاطرات به دیوارِ سرم میکوبند. یادِ آنخانهی کوچکِ خیابانِ جُردن که کم میماند آنجا. زندانِ دههی شصت را هیچگاه هضم نکرد، بارها از آن گفت و روایت کرد و شعرهایی که آنجا در حافظه نوشت. نیما را میگفت برای ما. اینکه اول بار «مرغِ آمین» را چهگونه خواند وقتی کنارش بودند و پیرمرد را آزار میدادند و اتفاقن او بود که خودش را از اغیار دور میکرد.
جهان بسیار دیده بود، پیروزی آرمانهایاش و شکست آنها را ولی هیچگاه آدم پذیرفتنِ شکست نبود. میگفت حریف تمرینی بسیاری قهرمانانِ کشتی بوده از جمله تختی و حظ میکرد از خاطراتاش. حظ میکرد از یادِ رفیقاش مرتضا کیوان. حظ میکرد از به یادآوردنِ رشت. حظ میکرد که بگوید ابتهاج است ولی سایه بود که پنهان میشد در آن تنِ تنومندِ پرزور که اندکاندک خمیده شد.
این فقدان را به نوبه ی خود به دختر سایه (یلدا ابتهاج) و جامعه ی ادبی ، فرهنگی و هنری تسلیت عرض می نمایم.
محمد صالح زاده (روزنامه نگار)
نوزدهم مرداد 1401
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند